-
و کوفت و درد و زهرمار
دوشنبه 13 شهریور 1396 15:35
روزها از پی هم با شتاب و هول و تعجیل در عبورند. روزگارِ بارور از ناگهان های بیشمار ... عمر،این عمر لعنتی اگر دست آدم بود که آسوده و با فراغ بال یک نقطه میگذاشتیم همینجا و تمام. عمر بیهوده ی پوچ و کژ و دون ... هی بغض ها را با قرص قورت میدهی و هی با وقاحت ادامه میدهی و پوست روی پوست می اندازی ... روزهای عمر بیهوده و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 مرداد 1396 12:56
هیچ اگر سایه پذیرد منم آن سایه ی هیچ.... #کانال_تلگرام : ''برای هیچ '' جایی که آنجا نوشته های ارزشمندی را در اختیار مخاطبین قرار میدهم ... Barayehich@ بعدا نوشت:از دسترسم خارج شد :(
-
و عشقم همچنان باقیست ...
یکشنبه 15 مرداد 1396 09:49
در سالن انتظار نشسته ایم . خیلی ها سرشان توی گوشی است . هوا خوب است. حال من خوب است . حال آقای روبرویی خوبتر است . او تنها کسی ست که سرش توی گوشی نیست. چند دقیقه ای یکبار ،نگاهم را از صفحه ی گوشی برمیدارم . آقای روبرویی با لبخند دوباره نگاهم میکند . حدس میزنم به کسی که دوستش دارد شبیهم . چون نگاهش آزاردهنده نیست ....
-
شبی مثل امشب
دوشنبه 9 مرداد 1396 01:09
قسمتی از دیالوگهای تلگرامی من و دوستم : او: آخ سینم تیر میکشه Arghavan: برو قرص بخور او: ندارم یه هفته اس هیچ قرصی نخوردم یه هفته اس از دارو هام دورم Arghavan: بسکه نادانی مث من باش حرصتو با قرص بخور حداقل او: لج میکنم باخودم چوبشو مامان وبابام میخورن Arghavan: من اگه لج میکنم . چوبشو خودم میخورم ... آدم خوبه اگه...
-
نه طاقت خاموشی ، نه میل سخن دارم ...
جمعه 30 تیر 1396 15:41
در میانه ی راه ایستاده ام . در سالهای میانی سی سالگی . به گمانم نباید اینهمه سخت میگرفتم . سخت میگرفتم یا آسان زندگی راه خودش را میرفت . نه هرگز واماندگی ام را صبوری کرده نه تعجیلم را تشویق . به شانه های خسته ام نگاه میکنم که زیر بار افکارم خمیده اند. صدای استخوانهای سرم را میشنوم . اگر توان سفر بود میرفتم واگر نشاط...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 آذر 1395 00:02
بعد که می آیی بنویسی میبینی ای داد بیداد ...آنهمه لغت و حرف و کلمه را از یاد برده ای و هیچ چیز نمانده برای نوشتن .... از آنهمه گپ و گفت ... ایراد کار همینجاست . خلوتی اینجا آدم را بیمار و بی ذوق میکند . یک طوری شده که بنویسی هم بیفایده است ... _ من حالم خوب است ... یک کانال ادبی هم توی تلگرام راه انداخته ام . خودم را...
-
33
پنجشنبه 4 آذر 1395 15:43
فقط یک سال پیرتر شدم ...
-
هوس چو گیاهی مرموز رویید ...
جمعه 28 آبان 1395 14:56
هنوز پس از اینهمه روز و ماه و سال علایق ام همانست که بود . ذائقه ام در فیلم و موسیقی و نوشته همان است و در انتخاب آدم ها همان . هنوز هم نتوانسته ام مثل بچه ی آدم زندگی کنم . تظاهر را تمرین و زنانگی را تلاش کردم اما هرچه بیشتر، اثرش کمتر بود . دستهایم همانقدر کلافه اند که بود . نگاهم ...صدایم... همان اندازه مستاصل ....
-
اثر انگشت
سهشنبه 25 آبان 1395 18:44
دلم میخواهد بنویسم . دلم میخواهد هرچه توی این ذهن خراب و درب و داغان است را بریزم روی دایره ...بنویسم اینجا . یکی دونفر بیایند مثل سابق .دستشان را دور شانه ام حلقه کنند . بگویند :'' چی شده ارغوان ؟ هوم ؟''. هرچند غریبه ...اگرچه دور ...اما این دل لعنتی سبک میشد . دارم از اینهمه حرف که نمیشود زد به ستوه می آیم . با خودم...
-
وای بر احوال برگ بی درخت ...
سهشنبه 20 مهر 1395 00:39
خلوتی حزن آلود اینجا را چگونه و با چه دست و چه نگارشی میتوان پس زد ... این خانه ی گرفته ی اندوهگین را با چه قصه و کدام رویداد می شود از غبار رهانید ... ؟ شگفتا که نبودیم عشقِ ما ، در ما حضورِمان داد... احمد شاملو❤
-
غلط کردم . مرا ببخش :(
جمعه 9 مهر 1395 22:59
سلام وبلاگ جانم رویم سیاه ... ببخش .جاهلی کردم . بهانه آوردم میدانم . تو را که آغوشت همیشه ی خدا برای حرفهایم باز بود اینهمه بی کس و تنها رها کردم این گوشه ی دنیا ، رفتم که چه ؟ مگر اینستاگرام میتواند جای تو را پر کند ؟ چه مرگم شد که اینجا را رها کردم و آنجا نوشتم ... گردن کجم را ببین ... نگاه پشیمانم را ... قربان سرت...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 فروردین 1395 17:02
سلام .سال نو همگی مبارک .هی سعی میکنم و نمیشود .که بیایم مثل پیش تر ها برای شما از خودم و احوالاتم بنویسم .حالم به حمد و قوه ی الهی عالیست .شکرخدا .احساس نشاط میکنم و بچه ها بزرگتر و صبورتر و سربه راه تر شده اند .درس خواندن برای حال و روزم دواست .به من ساخته .همه میگویند زیباتر شده ام از وقتی میروم دانشگاه :) خبر...
-
برخیز که غیر ازتو مرا دادرسی نیست ...
پنجشنبه 22 بهمن 1394 15:50
از ٢٠واحد ، زبان سه واحدی را هجده و مالیه ی عمومی دو واحدی را نوزده شدم .با معدل ١٩/۶٠ از ترم یک پوست انداختم و ٢۴واحد برداشتم برای ترم دوم .در نشریه ی محلی برادرم ،یک ستون متعلق به من است .یک جور ستون زنانه ی عامه پسند است که دوستش دارم .مسؤلیت نمایندگی ... را برعهده گرفته و بزودی حسابی سرم شلوغ میشود و از این بابت...
-
روزها و روزنه ها ...
شنبه 28 آذر 1394 11:54
همه چیز بعضی وقتها ،درسته سخت ،اما به خوبی و با سرانجام پیش میره . همه چیز جز همون مورد دردناک زندگی من که هنوز کمافی السابق پابرجاست و بلکه دردناکتر و چون زخمی عفونی چرکین تر ... ادامه تحصیل پس از ١۴سال دوشادوش همکلاسی هایی که خیلی هاشون هیچ تناسخی با تو و وضعیت تو ندارن ،مسخره اما دلچسبه . بچه ها به نبودن گاه و...
-
ما را تو به خاطری همه روزو دیگر هیچ ...
جمعه 20 آذر 1394 01:07
نمی دانید برای آدم چقدر شیرین و دلچسب است که پس از ماه ها بیاید و آمار بازدید اینجا را چک کند و ببیند هنوز بعضی ها که زمانی دوست خطابش مبکردند او را به خاطردارند و تا همین دیروز هم اینجا آمده اند .من رد پای تک تک شان را دیدم . می بوسمتان . ممنونم بخاطر یادبودتان . عزیزان دلم .عزیزان دلم.عزیزانم ...
-
سلام ... خداحافظ
دوشنبه 19 مرداد 1394 17:24
عزیزانم ... تا رفع مشکل بی اینترنتی همه ی شما را در یاد و خاطرم و به دست خدا می سپارم . دوستتان دارم ارغوان
-
عصر یخبندان
پنجشنبه 25 تیر 1394 12:27
نه!مثل اینکه باید این حقیقت تلخ را بپذیرم که تا مدتها نمی شود و نمی توانم اینجا بنویسم تنها به این دلیل که آقای مخابرات اجازه ی انتقال خط را به خانه ی جدیدمان نمی دهد.لعنت خدا بر اجاره نشینی که هیچ کجا هیچ حقی نداری!با گوشی نوکیا سی6 دوصفر هم که نمی شود آپ کرد چون بی عرضه تر از این حرف هاست.خدا میداند که اگر دریا...
-
زنانی که نخورده مست اند ...
دوشنبه 25 خرداد 1394 17:32
عروسی به سبک قدیم ، توی خانه برپا بود . عروس جدید بود ، میکابش ، لباسش و همه چی از بیخ به روز بود . لباس های مدعوین و رقصنده ها ،ترانه ها ،رقص ها،پذیرایی و شام ... ولی زن ها همان زنها بودند که همیشه ی خدا . پسر 9 ساله اش رفته کنار یک مشت ابله ، دو لیوان سرپر مشروب سرکشیده . ودکا بوده یا ویسکی یا عرق سگی نمیدانم . سرم...
-
پدر و مادر ، ما متهمیم !!!
چهارشنبه 20 خرداد 1394 20:27
دیروز برادرشوهر و به تبع آن جاری و بچه هایش مهمان ما بودند . بماند که پسر کوچکشان چه ها که نکرد و چه آتش ها که نسوزاند . شکستن اسباب بازی بچه ها به کنار که آمارش تکان دهنده بود ! بالا و پایین پریدنش به کنار که سرسام آور بود به واقع . همه ی اینها به کنار ... دارم به بهار تذکر میدهم : بهار ! مادر ، کمی آرومتر ، همسایه ی...
-
بعداز ظهر لوبیایی ...
دوشنبه 11 خرداد 1394 19:02
صدای نق و نوقش از توی کابینت می آید . پاهای تپل و کوچک و سفیدش را جابجا میکند . از آن پشت پیداست که تا گردن سرش را فرو کرده وسط نخود و لوبیاها و عدس ها ... با حرص و اندکی غیظ از جا برمیخیزم و میروم سمتش . دستش گیر کرده توی شیشه ی لوبیاها . مشتش را گره کرده ... لوبیاهای قرمز ، همچین یواش یواش از لای دستش برمیگردند توی...
-
تهران گاهی ذوست داشتنی می شود
یکشنبه 10 خرداد 1394 18:30
وقتی دو روزه بتوانی فرش و مبل مورد علاقه ات را پیدا کنی و با پرداخت بهایی بسیار کمتر از شهر خودتان بخری شان ، تهران برایت دوست داشتنی و عزیز می شود . روزهای خوبی بود . دو روز خسته کننده اما در یاد ماندنی . نوشتنم نمی آید . نمیدانم چرا؟:( جمع و جور کنم خودم را می آیم خدمتتان . از ورود دوستان جدید و تازه واردم که به...
-
زنده باد زندگی
سهشنبه 5 خرداد 1394 15:39
این روزها داریم فرش میبینیم ، مبل میبینیم و پادرد میگیریم زیراکه عادت نداریم به گشت و گذار توی بازار ... خب .اینجا کسی هست من را قانع کند فرش فرهی انقدر که زیبا هست ، مقاوم و ماندگار هم هستند ؟ من عاشق طرحشان شده ام . من فرش های فرهی را دوست دارم اما از توزرد بودن احتمالی شان می ترسم . هدیه ی یکی از بهترین دوستان...
-
yesterday
چهارشنبه 30 اردیبهشت 1394 21:40
"دیروز "حالش خوب نبود . نفس نفس میزد از سر صبح . به نیمه که رسید ، نیمه جان خودش را رساند به من و سرش را گذاشت روی پاهام . در دهانش آب ریختم اما از گوشه ی لبش فروچکید . می دانستم فاتحه ی آن روز را باید بخوانم . شب بود و دیروز به اتمام رسیده بود . ملحفه کشیدم روی نعش اش . انگار که هیچوقت چنین روزی نداشته ام !...
-
هیچ چیز مثل مرگ تازه نیست ...
یکشنبه 27 اردیبهشت 1394 12:19
سمت چپ سینه ام درد میکند ... دلم میخواهد قلبم باشد . همیشه دلم میخواست به خاطر قلبم بمیرم ... پ ن : بیش از توانم دارم زجر میکشم ... بیش از ظرفیتم رویم حساب شده : (
-
! count to ten
چهارشنبه 23 اردیبهشت 1394 17:08
آمدم اینجا یک راز را با شما در میان بگذارم . رازی که چندان هم برملا شدنش بد نیست . من در زندگی ام یک فرشته دارم . می دانستید ؟ یک فرشته همین نزدیک نزدیکم . بغل دستم نیست ها ! نفس به نفسم نیست ها ! اما از نزدیکانم است . خب این فرشته جریان دارد . بگذارید برایتان کمی از این فرشته حرف بزنم . اولا که زن است . بانوست و این...
-
this is our story
شنبه 19 اردیبهشت 1394 15:22
جای بسی خوش بختیست یا خوشبختی ست که : دخترت داستان بنویسد و تو طراح روی جلد کتابش :) * بعدن نوشت : محسن چاوشی عزیزم با سینا سرلک خواننده ی خوش صدای هم تبارم که بختیاری هست آهنگ مینا رو اجرا کردن . که شنیدنش خالی از لطف نیست ... مینا در این ترانه صرفا اسم زنانه ی " مینا " نیست و نور چشم منظور است که به زبان...
-
نقطه ی آبی بی گناه
چهارشنبه 16 اردیبهشت 1394 15:53
بهار 1) - چی دوست داری برای ناهار فردات درست کنم ؟؟؟ توی چشمهایم زل میزند و فکر میکند و فکر میکند و : ممممم ... نودالیت ! - بجز نودالیت ! مثلا مرغ چطوره ؟ سوخاری کنم برات یا اگه دلت یه چیز سخت بخواد حتی ! برات درست میکنم اما باید طوری باشه که بتونی ببری اردو ... بهار : مامان من از اردو میترسم . اسم جایی که میخوان...
-
در آه ... مانده
دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 11:52
فرو ریخته ام ... خیلی زیاد . اغراق نمیکنم اگر بگویم کمرم خمیده و دوتا شده ام! * غصه ی برادرم را بخورم که شب پیش وسط درد و دل های پیامکی اش بغض اش ترکید از بیکاری :( ** با همسایه ام همدردی کنم که از اسفند حقوق نداده اند به همسر کارگرش ؟چقدر پول قرض گرفته باشد از ما و دیگران خوب است ؟ چند وعده ناهار بفرستم در خانه ی شان...
-
خوب ، بد ، زشت
یکشنبه 13 اردیبهشت 1394 16:40
یک آشنایی داریم ما که علی شده وکیل پسرش . یک روز از روزهای شانزده سالگی ، پسر سنگی بر میدارد وسط دعوا و نشانه میرود به سمت دوستش . سنگ میخورد پس کله ی آن بابا و سرش را میشکند . خب این از پرده ی اول . یک روز از روزهای هفده سالگی، پسر با تفنگ بادی رفیقش از توی ماشین به یکی از دوستان قدیمی اش که حالا دشمنش شده تیر شلیک...
-
اسم ها و آدم ها ....
سهشنبه 8 اردیبهشت 1394 19:17
* شده توی زندگی تان از بعضی اسم ها به سبب بعضی آدمها و سابقه ی شان بدتان بیاید ؟ من امروز مطمئن شدم که از اسم " مینا "متنفرم . همانطور که خیلی پیش تر از "مریم " عق ام گرفت ... دست خودم نیست ... دل زده ام کرده اند ! می فهمی ؟ دل زده :( ** مادر همکلاسی های بهار امروز توی مدرسه بعد از جلسه ای که...