Morir De Amor

 خماری رقت انگیز بعدازظهرهای اوایل بهار را، تنها یک چیز میتواند مبدّل به شوق و شور پنهان شده در این روزها کند. آن هم مصاحبت با دوستی ست، که نیاز نباشد خودت را برایش توضیح دهی. بیاید،بنشیند،چای بنوشد و به حال و وضعت نگاه کند و  با لحنی عاری از سرزنش و تاسف ، بگوید:"می دانم چه مرگت است عزیز دلم " ....


پیشنهاد شنیدن:


Gravityازcoldplay ... با چشمهای بسته و در سکوت

آن دل که بردی، باز ده ...

همانا هرچیزی حدّی و هر حدّی اندازه ای دارد. 

مگر می شود برای شنیده شدن و دیده شدن و دوست داشته شدن اینهمه تلاش کرد؟؟ 

نه

یک جایی باید نقطه ی پایان گذاشت 

به قولی : مثل کندن چسب از روی زخم. باید یکباره کشید و خلاص. درد دارد البته ... اما آزاد میشوی 

...........

فلا انت قتلتنی

و لاترکتنی اعیش ...

تو نه من را کشتی و نه گذاشتی زندگی کنم ‌

+از جمله متن های تاثیرگذار اخیری بود که جایی دیدم  و خواندم 

پیشنهاد شنیدن:

The night we met .Lord Huron

Take me the river.kaleida