جان دار

«هرگز کسی چنین فجیع به کشتن خویش برنخاست°» که من دارم یه روز درمیون باشگاه میرم و استخر . اون هم در استانه ی چهل سالگی :)


°از شاملو 

اینکه طرف  دائما داره نشخوار میکنه که :« همممم ممم باید به عقاید هم احترام بگذاریم . آری. انسانیت و آزادی بیان و احترام به سلایق و ...» ولی همینکه میفهمه تو نماز میخونی و به یک سری اصول معتقدی ، شروع میکنه به تمسخر و دهن کجی و گفتن اینکه:«وای خدای من! اصلاااا فکرشو نمیکردم تو نماز بخونی ی  ی ی» و ...

زشت نیس واقعا؟ شرم آور نیس؟

 دقیقا کجای اینکه من یه زن امروزی باشم که سلیقه ش غالبا موسیقی و فیلم و کتاب غیرایرانیه و موهاش از شالش عموما بیرون زده  کمی تا قسمتی و باشگاه میره و به خودش میرسه ولی  با مذهب و دین اسلام حالش خوبه ، کجاش انقد عجیبه و  مایه تاسف؟

مگه قرار نبود به عقاید هم احترام بذاریم. پ چتونه؟ :))))

شرم و غم، اشک و سرما

زن عمو، دیروز، پس از پنجاه و چند روز توی کما بودن، برای همیشه از میان ما رفت . 

امروز در حالیکه از غم و سرما ،گوشه ای ایستاده بودم و اشک  صورت یخ زده ام را پوشانده بود، خاکسپاری اش را دیدم  و هزاران بار چشمان سبز رنگش را تصور کردم و عاجزانه از او معذرت خواستم. معذرت خواستم که به اش  سر نمیزدم ، معذرت خواستم که اینهمه  می گفت بیا دیدنم و هی کار داشتم و مشغله و هی نرفتم و همیشه نرفتم و همیشه فقط گفتم چشم و شرمنده میشدم و باز هم نمی رفتم ببینمش. معذرت خواستم که خاطرات خوبی از مهمان نوازی هایش  از بچگی در خاطرم بود اما شرمنده و نادم بودم  . وقتی آمده بودم که شرمسار و بیچاره بر پیکرش نماز خواندیم و به سمت آرامگاهش دنبالش میرفتم. حالا که داشتند زمین خیس و سرد را با بیل زیر و رو میکردند و تلقین میگفتند، آمده بودم. زمانی که رفت، آمده بودم ...

آ آ فالو ... آی فالو یو

یه روزایی باید رها کنی همه چیزایی رو که مچاله ت میکنه 

با خودت بگی بسه . میدونی؟

یه روزایی باید موقع پختن ماکارونی برای ظهر بچه ها، آهنگ رو پلی کنی و برای خودت برقصی 

رقص که نه ...

دستا و سرت رو توی هوا با شادی زایدالوصف عجیبی که حاصل تلقین به شاد بودنه، تو هوا تکون بدی و خودتو رها کنی .

پیشنهاد شنیدن چیزی که در خور باشه برای این حس:

I follow you . Lykke li