دل خوشم به شایعه ی ابلهانه ای که ...
دنیا قرار است ....
کاش همه چی تمام شود تا ....
-------------
سرما خورده ام ، سخت العظیم !!!
بهار به من:
قلبونت بلم با این صدات که مث صدای زنبور و هواپیما شده !!!!!
همونقدر که بهار دلش میخواد بره نینی پاتوق ! دلش میخواد فافا رو ببینه ، دلش میخواد کاکائو بخوره یکریزززز !
و داداشیش زود زود بیاد دنیا !
همونقدر که علی دلش قبولی دکترا رو میخواد ، دلش پرونده ی درست و حسابی میخواد ، پله پله تا اوج رو میخواد !!!!چشمش و دلش اون بالا بالاها رو میخواد !
همونقدر من دلم یه همصحبت میخواد همین نزدیکی ها ، دلم آرامشی میخواد که نیست ، دلم روزهای بی حرص و عذاب میخواد !
لعنت به این خونه !!!!!!!!!!!!!!!!
مث خارم رو زمین ، توی صحرا
تو مث بارون تندی ؛ داری سبزم می کنی
اگه تنهام رو زمین ، توی شب ها
تو مث ماه بزرگی ؛ که نگاهم می کنی
توی شنزارای خالی ، اگه بارون نگیره
نمی مونه خار تنها ، توی خشکی می میره
چی بگم من تک و تنها ، وقتی تاریکی می آد
توی تاریکی می ترسم ، اگه مهتاب بمیره
منشی دکتر زنان 1 : نه خانم ، وقت نداریم . تا آخر ماه ! ( و قطع می کند )
منشی دکتر زنان 2 : ببین عزیزم . 40 نفرم پره ، اورژانسی هستی ، باش ! وقت نداریم تا دوم سوم ماه بعد .
منشی دکتر زنان 3 : پرونده ت اینجاس ؟ نه ؟ خب پس شرمنده .
منشی دکتر زنان 4 : خانم دکتر تا 15 ماه بعد نیستن . نوبت بزنم براتون برای 17 دی ؟
-------------------------------------
و من باید با این درد بسوزم و بسازم تا یا خوب شم یا .....
پرونده م پیش دکتر شماره 1 بود . حاضر نشدن بین مریض ها یه لحظه برم و دکتر رو ببینم ...
اینم از شهر لجن گرفته ی ما !
یعنی اگه بدترین دردها و خطرها تهدیدت کنه باید صبور باشی چون کار دیگه ای از دستت برنمیاد !
خدا پدر و مادر انریکه را بیامرزد ...
امروز ، تنها صدایی که تونست حال منو از این حال و هوا دربیاره ، صدای خودش بود .
صدایی که 12 ساله از شنیدنش لذت میبرم .
و امروز با گوش دادن این ترانه ش ( که کم هم شیطنت نکرده انریکه در موزیک ویدیوش ! ) حالم ، حال دیگه ای شد . یاد 17 سالگیم بخیر !!!
Enrique Iglesias – Finally Found You feat. Sammy Adams
پنجشنبه 14 اسفند ساعت 11 صبح من عاشق شدم، هوا ابری بود و همه بارانهای عالم سر من میریخت. گفتن از آن روز که عاشق شدم چه خوب است. مثل این است که روی زخمی را بخارانی نه بیشتر، پیشتر. عشق مثل دامنی گر گرفته است، هر طرف که میدوی شعلهورتر میگردی. چیزی به ظهر نمانده بود. تا سه شمردم و پنجره را باز کردم و ناگهان عاشق شدم. روزی که من عاشق شدم عالم توفانی شد. پنجرهها، درها باز و بسته میشدند و شرق و شورش به هم خوردند. شیشهها میریختند و آینه ترک برداشت. قیامت بود. روزی که من عاشق شدم دریای مازندران با جنگل و اغلب درختان عازم من بودند. کوهها کج و مج میشدند. غوغایی بود. آن روز اگر به اصفهان میرفتم شیراز به استقبالم میآمد. من تا سه شمردم و پنجره را باز کردم. از همه جا صدای اذان میآمد، من هم از روی سپاسگزاری دولا شدم و دست خودم را بوسیدم. همان دست که پنجره را باز کرده بود. من با وضو عاشق شدم. چون خودم پیشپیش خبر داشتم. میدانستم حافظ برایم پیغام داده بود. دانشجو بودم. دانشجوی کارگردانی.
یک روز میرفتم حوالی دانشگاه تهران کتابی پیدا کنم از مارتین اسلیم درباره کرگدن اوژن یونسکو، سر فرصت پیاده شدم. آن طرف پیرمردی را دیدم گریه میکرد. پرسیدم «اِبسسِ چرا گریه میکنی؟» با بغضی گفت: «پولمو نداد و رفت...» گفتم: «کی؟» گفت: «فال ازم خرید. پاکت را پاره کرد، فالش را دید، پول نداده گذاشت و رفت.» گفتم: «عیبی نداره بده به من. خودم عاشق فال خوانده شده، کاسه لب پر، اشک ریختهام.»
فال را گرفتم.
دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم/ با کافران چه کارت؟ گر بت نمیپرستی
حالا من تا سه شماره عاشق شدم. خدای نکرده اگر تا هفت میشمردم چی میشدم! زمین غمگین بود. روزی که من عاشق شدم. زمین متبسم شد و سراسیمه دور خورشید میچرخید، جوری که عالم فقط دو فصل میشد. برای عاشق یا بهار است یا پاییز روزی که من عاشق شدم به سختی شب شد. آن هم چه شبی. بیپایان!
شبی که ماه مفقود شده بود. با این وجود نمیدانم از کجا لایه نازکی از مهتاب روی همه چیز کشیده بودند و من یکسره بیدار بودم که شب اول هیچ عاشقی نخوابیده. نمیخوابد. چون تا سحر میخانه دلدار باز است با آن دو چشم آهویی خیالبازیها میکردم. پدر و مادرم هم بیدار بودند. چنان که گفتوگوی ایشان را میشنیدم. گفتوگوی والدینم مناجات بود. پدرم میفرمودند: خانم! پسرمان به سلامتی عاشق شده است و مادرم آهسته آهسته به نجوا میگفتند: «اسپند دود میکنم. عشق در خانه ما شگون دارد.»
بعد سر میچرخانیدند رو به آسمان و میگفتند: «خدایا! بارلها! همه بچههای این سرزمین عاشق باشند. صدقه سر آنها بچههای من هم عاشق باشند.»
من گر گرفته، میلرزیدم و شب تکان نمیخورد. هر چه هلاش دادیم آن شب میلی به صبح نمیداشت. پدر و مادرم بیدار بودند و حرف زدن از عشق برایم بیعفتی بود. بنابراین زبان بسته و بیواژه با خودم گفتوگو میکردم. از خودم میپرسیدم چرا عاشق شدم. که هنوز نمیدانستم امر ذاتی قابل تحلیل نیست. یعنی نمیتوانی بپرسی گل چرا گل شده؟
البته در منزل ما همیشه خدا کاغذ بود، غیر از کاغذ و قلم باید دستی هم باشد که بنویسد: «بسم الله الرحمن الرحیم، من عاشق شما شدهام. مرا ببخشید گستاخی کردم عاشق شما شدهام. میخواهم به وسیله این کاغذ از شما اجازه بگیرم. اجازه میفرمایید من گاهی خوابتان را ببینم؟ ببخشید دست خودم نیست آن چشمهای محترمتان قلب ما را میلرزاند.»
ابن قیم می گوید: «نشانه دیگر آن است که وقتی معشوق به عاشق می نگرد، عاشق چشم هایش را ببندد و یا به زمین بدوزد زیرا از عشق می هراسد و شرم دارد.»
عشق از جمله پدیده هایی است که معدود نمی شود. عشق اول و دوم و سوم و...ندارد یعنی عشق یکی است و آدمی تنها یکبار عاشق می شود، چنانکه آن روز پنجشنبه 14اسفند، من عاشق شدم، چنان که عصاره آن عشق سی و چند ساله است و یک پسر دارد.»
...
نگاه پنجشنبه - محمد صالح علا
--------------------------------
بهار در آپارات :http://www.aparat.com/v/g7IVq
از مهمونی امروز ، جز خستگی و درد چیزی عایدم نشد !
دلم میخواد هزار سال بخوابم ... خسته ام ! زیادددددد!
از 9 صبح تا همین الان همش بشین پاشو بودم ...
پذیرایی از کسانی که ....
بهار : مامان ! چرا امام حسین و پیامبر میبینن من گوشم درد میکنه و کاری نمی کنن ؟
من : همین الان دارن با خدا در مورد گوش تو حرف میزنن . خیالت راحت راحت ... خوب میشی .
بهار : شاید امام زمان منو یادش رفته ، که با اون سه تای دیگه نیست .
من : امام زمان اومده کنار من و تو که تنها نباشیم ... داره توی گوشتو نگاه میکنه .
بهار : اوهوم . آره . گوشم داره خوابش میبره . داره ساکت میشه .
--------------------------
امشب شب خوبی نبود ...
وقتی برای بهار کوچکترین اتفاقی بیفته ، تا مدتها ترس توی وجودمه ... ترس اتفاقی بزرگتر !
خدایا ! خودت خوب میدونی چقدر دوسش دارم ! تنها داراییمه ! راضی مباش آسیبی ببینه !
آدم سگ بشه ، مادر نشه !!!
قربون قشنگیات ، همه کسم ! تا عمر دارم خودم نوکرتم ...