وای بر احوال برگ بی درخت ...

خلوتی حزن آلود اینجا را چگونه و با چه دست و چه  نگارشی میتوان پس زد ... این خانه ی گرفته ی اندوهگین را با چه قصه و کدام رویداد می شود از غبار رهانید ... ؟

شگفتا

  

    که نبودیم

     

         عشقِ ما ، در ما

     

              حضورِمان داد...



احمد شاملو❤

نظرات 8 + ارسال نظر
علی پنج‌شنبه 20 آبان 1395 ساعت 21:10

کاش
باران که می آید
جای خیالت
دست هایت
مرا به خانه ببرد ...

علی چهارشنبه 12 آبان 1395 ساعت 21:25

پاییز، ای مسافر خاک آلوده
در دامنت چه چیز نهان داری
جز برگهای مرده و خشکیده
دیگر چه ثروتی به جهان داری..........

duman جمعه 7 آبان 1395 ساعت 21:47

بعضا دلم به حال خاطرات خاک خورده وبلاگ هایمان میسوزد ...

اوهوم . مظلومند ...

علی جمعه 30 مهر 1395 ساعت 19:04

فقط یک روز مانده تا بی مهری ...
اما "مهر" را بر سر "آبان" بگذار، مهربان می گردد ...
من تو را با همه مهر به آبان دادم ...
مهربان باش که پاییز بهارت گردد ...

علی شنبه 24 مهر 1395 ساعت 22:08

وقتی شب میشه
یه دنیا خاطره و یه دنیا خیال
میاد تو دل آدم
من آرزو میکنم امشب
دلت آروم باشه
و رویاهات شیرین. . .

شبت بخیر و عاشقون

انیران پنج‌شنبه 22 مهر 1395 ساعت 10:26 http://tutiehend7007.blogfa.com

کار کار خودته...دست به قلم شو

علی پنج‌شنبه 22 مهر 1395 ساعت 06:15

عشق
عجیب‌ تر از آن است که
در یک زن خلاصه شود
و زن
غریب‌ تر از آن
که در یک عشق شناخته شود....

علی پنج‌شنبه 22 مهر 1395 ساعت 06:13

تقدیر همیشه در راه است، مثل گلوله ای که زندگی به خودش شلیک می کند؛ آدم بی آن که بداند حائل می شود. وقتی تقدیر به سینه اش نشست، آرام می گیرد، ولی من آرام نمی گرفتم....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد