پدر و مادر ، ما متهمیم !!!

دیروز برادرشوهر و به تبع آن جاری و بچه هایش مهمان ما بودند . بماند که پسر کوچکشان چه ها که نکرد و چه آتش ها که نسوزاند . شکستن اسباب بازی بچه ها به کنار که آمارش تکان دهنده بود ! بالا و پایین پریدنش به کنار که سرسام آور بود به واقع . 

همه ی اینها به کنار ...

 دارم به بهار تذکر میدهم : بهار ! مادر ، کمی آرومتر ، همسایه ی پایین اذیت نشه . سر ظهره ...

بچه ی تخس و بی ادب 5 ساله چاک دهن را بازکرده به فحش که : از وقتی اومدیم تو بوووووووووووووووووق ( روی حرفش یا من بودهاااا! )هی تذکر میدی که به خاطر همسایه ی بوووووووقتون آروم باشیم . تو بوق بوق منم نیستی !!!! تو فلانی تو بهمانی تو تو تو ... و همینطور گفت و من که در واقع مرده بودم از تعجب و ناباوری وحشت زده نگاهم رو به جاری عزیز دوختم که ....

جاری : مامان ! آقا امیرحسین ! مودب باش مامان ! 

من : خفه میشی یا بخوابونم تو گوشت ؟

باور بفرمایید خیلی تلاش کردم که به همین یک جمله اکتفا کنم . 

تصور کنید یک بچه ی نیم وجبی که نهایت فحش اش توی این سن باید بی ادب یا بی تربیت باشد ، فحش کش دار را با صدای بلند فریاد بزند و هی پا بکوبد و عربده بکشد تا حرصت در بیاید و مادر !!!! جانش خیلی ریلکس و آرام عین عصا قورت داده ها به چپ و راست نگاه کند و انگار نه انگار . الله اکبر از دست بعضی پدر و مادر ها ! الله و اکبر .... 

من دیگر حرفی ندارم ...

پ ن : همینقدر بدانید که همسایه ی پایینی و روبرو امروز صبح آمدند و از من دلجویی میکردند . چراکه من و بچه هایم و مرام و مسلک مرا به خوبی می شناسند . آمده بودند بگویند فدای سرت آنهمه تاپ و توپ ، الآن خودت خوبی ؟؟؟


بهار : مامان تو ساده لوحی ؟

من : نه ! گمون نکنم ... به نظرت ساده لوح اصلا یعنی چی بهار ؟

بهار : یعنی احساساتی .. یعنی کسی که خیلی مهربونه ...

من: نه ! ساده لوح یعنی زودباور ... کسی که زود کلاه سرش میره !

بهار : پس چرا اون انیمیشنه که گربه هه احساساتی بود و هی قلب از تو سرش میزد بیرون اسمش گربه ی ساده لوح بود ؟

من : چون لابد بخاطر احساساتی بودن زیاد بلا سرش می اومده !!!

بعد فکر کردم اگه اینجوریه میشه با مروری به گذشته منو هم یه فرد ساده لوح قلمداد کرد !


خرداد ! بی شک دهان توست که یخ بستنی ها را آب می کند :)

نظرات 17 + ارسال نظر
ٍٍElla دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 13:59 http://oceanic.blogsky.com

خیلی پسرتون نااازه، قلب آدم مچاله میشه از دیدنش! ایشالا بچه هاتون همیشه شاد و سالم کنارتون باشن

خانم توت فرنگی پنج‌شنبه 11 تیر 1394 ساعت 21:37 http://pasazvesal.blogsky.com

خوبید ارغوان جان؟ خبری ازتون نیست

اسباب کشی به خانه ی جدید و نوساز تبعاتی داشت برای من از جمله نبود خط تلفن و قطع ارتباطم با نت.گرچه با گوشی و نت ایرانسل ب تک تک دوستان سر میزنم و میخوانمتان .شرمنده ک نمیشود کامنت بگذارم و مطلب بنویسم.گوشی ام قابلیت ندارد :‏(‏

امین پنج‌شنبه 11 تیر 1394 ساعت 02:58

سلام ارغوان عزیز
اینقدر بدم میاد از همچین بچه هایی
من خودمم که ساکت بودم بچگیا , بزرگم شدم ساکتم بودم
اینقدر بدم میاد از بچه شلوغ و شیطون اونم اینطوری بی تربیت
اگه من بودم میزدم لهش میکردم
یه چیزی هم به پدر و مادرشون هم میگفتم

گلابتون بانو پنج‌شنبه 28 خرداد 1394 ساعت 01:56 http://golabatoonbanoo.blogsky.com/

از پدر و مادر این بچه متشکرم واسه تربیت همچین دسته گلی!!!
بچه 5 ساله و فحش کش دار؟؟؟؟ این بچه کجا زندگی میکنه؟!

کیان جان!

مراتب تقدیر و تشکرتون رو حتما به عرض شون میرسونم بانو :‏)‏.ساکن پایتخت هستن ایشون‏!‏

شیما چهارشنبه 27 خرداد 1394 ساعت 09:28

واقعا جای تاسف داره اسم این بچه هاروگذاشتم گودزیلا !!و من یه نفر اعصاب این گودزیلاهارو ندارم
ای خدا این پسر چقدر شیرینه ...

باران دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 17:20 http://baranoali.blogsky.com

سلام اغوان عزیزم
ممنونم از حضورت خانوم

من همیشه میگم در مقابل افراد بی شرم و حیا ( عذر میخوام که این کلمه رو بکار میبرم ) هیچ شانسی ندارم . چه بچه باشن چه بزرگسال. مثل اینه که تمام ارگان های بدنم قفل میشن
پناه بر خدا از این افراد و والدینشون

راستی با اجازه ت لینکت میکنم تا راحت تر بهت سر بزنم

باران ! خوشحالم که آمدی

خانومی دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 13:21 http://zendegiekhanomane.blogsky.com/

سلام و عرض ادب بر بانوی خوش نویسی که دوروزه چشمای مادری با سه جوجه رو مهمان آرشیو وبلاگ خودش کرده!
بسیار خوشحالم از یافتنت ارغوان جان(یادش بخیر...چقدر دوس داشتم خدا دختری بهم میداد و این اسمو روش میذاشتم)
با اجازه لینک شدی تا راحت تر مزاحمت بشم بانو

باعث مسرت و شادمانی و افتخار منه
به اینجا خوش اومدی

آنا شنبه 23 خرداد 1394 ساعت 21:10 http://aamiin.blogsky.com/

فکر می کنی مادری که نتونسته بچه پنج ساله اش را ادب کنه معنی نگاه تأسف بارت را فهمیده؟! این طور آدم ها تا وقتی خیلی واضح و مستقیم بهشون نگی عمرا اگر بفهمند. هرچند اگر می خواست بفهمه که الان این اوضاع بچه اش نبود. همون بهتر که آدم چیزی نگه. می شه حکایت یاسین و شنونده محترمش.

دقیقا .خواهر من‏!آدمهای بیخود رو فقط باید حذف کرد.همین و بس

مامان نازدونه ها شنبه 23 خرداد 1394 ساعت 15:47 http://nazdooneha.blogfa.com

دلم خوردن دور لبش رو خواست
با وجود سن کمش اما چه پیشرفت قابل ملاحظه ای تو یادگیری زبان بوقی داشته ((.
استدلال بهار جان باعث شد بمونم که قلبهای بالا سرم از احساساتی بودنمه یا از ساده لوحیم((:
از طرفم هر دو شون رو ببوس

فدات بشم چشم.ببینم شما از بلاگفا نقل مکان نکردی‏?‏‏!‏

انیران شنبه 23 خرداد 1394 ساعت 12:41

وای خدایا... خوش به حالت که کیان رو داری...
تودلم کارخونه ی قندآب کردن...حتما حتما اسپند دود کنیا...
هرچی بگم کم از احساسم گفتم...
***********
ماهم ازاین جور جانورها تو فامیل داریم که خدا نصیب هیچ کس نکنه...
*************
درضمن بهار راست میگه یکیش خود من که انقدر احساساتی هستم که یه جاهایی حس حماقت بیش ازحدبهم دست بده البته دور از جون شما......
*********
دلم بستنی خواست...دلم کیان هم میخواد

هر کسی "کیان"بخواهد جور شهرستان کشد
بیا ببینمت خو :(

سیاوش شنبه 23 خرداد 1394 ساعت 09:54

سلام، متاسفانه همین بچه ها وقتی بزرگ میشن تو جامعه ما از همه موفق ترن (البته از نظر مادی و احترامی که اکثریت این جامعه به ثروتمندان و قدرتمندان میذارن) حق همه را مثه آب خوردن پامال میکنن و پولدار تر و قدرتمند تر میشن حتی با کلک و استفاده از بقیه، مدارج تحصیلیشونم میگذرونن، تو شغلشون پیشرفت میکنن و تو این بحبوحه تربیت ما و بچه های ما روز به روز باعث عقب افتادن و تحقیربیشترشون میشه، ای کاش همینقدر که رفتار پرتکبر این بچه برای همه کریه بنظر میرسه رفتار ورژن های پرسن تر همین شخصیت که حالا دیگه بخاطر همین نوع فکر ورفتار، لباسای برند ماشینای لوکس و خونه های اشرافی َاستفاده میکنن، ناراحت کننده و باعث عکس العمل باشه نه که بر عکس همه از زرنگیشون و تواناییهاشون داد سخن بدن و بهشون ابراز چاکری کنن،،،

nasim شنبه 23 خرداد 1394 ساعت 09:18 http://zanzouleh.blogsky.com/

ننه جان جیگر اون لباش

آوا جمعه 22 خرداد 1394 ساعت 22:55 http://ava-life.blogsky.com

چطور میتونن اینقدر راحت باشن ؟؟؟
بچه جاری منم خیلی میزد و گاز میگرفت مامانش هم با اعتماد به نفس کامل میگفت خب این اینطوری با دیگران ارتباط برقرار میکنه

چ روابط عمومی ای !

آنا جمعه 22 خرداد 1394 ساعت 13:35 http://aamiin.blogsky.com/

وای که چقدر ملوس بستنی می خوره. آدم می خواد خودش هم با بستنی بخوره. خدا حفظش کنه.
پنج سال؟ فحش می داد؟ مامانش گفت مودب باش آقا امیرحسین؟همچین می زدی تو دهنش که خودش و مامان باباش برن دیگه برنگردن. دلشون خوشه بچه تربیت می کنند.

چنان نگاه تاسف باری نثار مادرش کردم ک از صدتا فحش براش بدتر بود.

خانم توت فرنگی پنج‌شنبه 21 خرداد 1394 ساعت 10:56 http://pasazvesal.blogsky.com

چقد بی تربیت!
وای چقد جیگره کیان ارغوان جان. جمله ات هم که معرکه

نبات پنج‌شنبه 21 خرداد 1394 ساعت 08:21 http://be-live.blogsky.com

5 سالش بود واقعا؟!!
دود تربیت نشدن بچه، اول تو چشم پدر و مادرشون می ره ... تو می خوای یک روز تحمل کنی اش که ایشالا زودتر تموم شه ....

رفتن همونروز خداروشکر

مگهان پنج‌شنبه 21 خرداد 1394 ساعت 05:08

این عکس ... آخ ....... آخ .............
اون جمله ی بالاش...

---
ارغوان.... تو خیلی صبوری... متنفرم از مادرهایی که تنها کاری که می کنن تایید بچه هاشونه... :(

خوشبحال بهار و کیان که مادر روشنی مثل تو دارن ... خوش بحالشون واقعا
صلوات و فوت سمت مادر ارغوانی

ای به قربان تو بشم من .فدایت دیگه اینطوریا هم نیستم عزیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد