روز گذشته ، دختری وسط چهار راه شهرمان ، اسید پاشیده توی صورت دوست پسر سابقش !!!

از بودن بچه هایم با این مردم وحشت دارم ... خودم به درک ! آینده ی بچه ها مرا می ترساند . 

--------------------------

مدتی نیستم ... 

دارم میروم ولایت آخر هفته ...

حال و روزم خوب است . نگرانم نباشید 

فدایتان !

پیشنهاد دانلود آهنگ : چرا من نه ؟ از انریکه

قبل تر ها اصلا مشتاق زیارتش نبودم . این قبل تر ها یعنی غیر از این دوبار اخیر که سعادت زیارتش نصیبم شد  . به خوبی یادم می آید وقتی پدرم مثلا یک صحن را نشان میکرد و میگفت قرارمان بعد زیارت همینجا !همه میرفتند برای زیارت و من از جایم جم نمیخوردم .  همانجا می ماندم . نه زیارتنامه ای می خواندم و نه حتی نماز زیارت . فقط منتظر بودم همه جمع شوند دوباره تا زود تر برگردیم . این علاقه و عشق نمی دانم از کجا افتاد به جانم که حالا هر لحظه و هر وقت که اسم آقام امام رضا می آید من سراپا شعله میشوم و آتشی می افتد به جانم که می سوزاند و آرام نمیگیرد . هرگز تلاش نکردم به هر قیمتی که شده دستم برسد به ضریح . همان دور می ایستم و سلام میدهم اما احساسم نزدیک نزدیک نزدیک است . کنار قبر مطهر . من این مکان را دوست دارم . من عاشق این قسمت از جغرافیای ایرانم . به جهت سلام . به جهت ارادت . برای اظهار عشق .

صلوات خاصه امام رضا(ع) را با صدای حاج رضا انصاریان اینجا دنلود کنید

اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی الامامِ التّقی النّقی و حُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِکَ

تی کشیدن زمین که هنر نیست . اینکه خانه ات برق بزند از تمیزی ! یا خشک کردن مداوم سینک ظرفشویی ، بعد هر بار استفاده ؛ برای شستن دستهای بی قرار و پاک کردن ظرفهای ناهار و شام بی تشکر و بی تحسین . خانه داری اگر هنر بود ، من لجم نمیگرفت از پر کردن فرم ثبت نام دخترم بهار . وقتی علی آن بالا توی مشخصات پدر می نویسد : شغل : وکالت ! و من آن پایین فقط یک خانه دارم . می دانم و خوب میدانم وقتی چشم مدیره ی آنجا به مشخصات اولیای بهار بیفتد با خودش میگوید : زنیکه را ببین با این بخت و اقبالش !!! چنانکه خیلی ها  با این قیاس ، زیر لب یا توی دلشان به بخت به ظاهر عالی من چشم دوختند و حسادت کردند . چشم میدوزند به صورت گچم و عینک جاخوش کرده روی بینی ام  و مانتو بلند و مادرانه ی سبزم که رویش را نه با شال و نه با روسری که با مقنعه پوشانده ام . شانه به شانه ی آقای خوش سر و زبان و خوش عطر و لباس راه میروم و مدام در این اندیشه ام که ناهار چی باشد یا شام و کاش برای راهرو گلیم میگرفتیم و بی درنگ خودم را نهیب میزنم که نه ! توی این شرایط بگذار علی فکرش آسوده باشد که چیزی نمیخواهد دلم . و آرزوها را و خواسته ها را زنیکه ای که منم  ، توی نطفه خفه می کند . منی که خانه دارم ، باید بچه به بغل توی خانه آنقدر بچرخم تا کالری بسوزانم ، چون برای باشگاه و این چیزها وقتی ندارم . مادر بودن را هر شب تا ته سر بکشم و خوابهای سریالی ببینم و برخیزم و بخوابم و برخیزم و بخوابم تا صبح و صبح را با جارو نپتون و دستمال و تی به ظهر برسانم ... و تند و تند دوش بگیرم و عطر و مام بزنم و مرتب کنم خودم را تا توی ذوق آقامون !!! نزنم . اما ، این کارها که هنر نیست . این کارها که آفرین و احسنت ندارد . این کارها همه و همه وظیفه اند و بس . 

عاشقانه های من

برای تمام عاشقان جهان است

آه مبادا

مردی که هر روز دادگاه را

در کیفش به خانه می آورد

خیال کند

شعرهای عاشقانه ام برای اوست .

(نسرین بهجتی)

 دیروز گذشت : بی شیرینی ، بی جشن . بی گل و بوسه و آغوش ...
همانگونه که سالروزهای سالهای پیش گذشت . گاهی بد ، خیلی بد دلم میگیرد از این وضع . 
آقای احساس ! دمت گرم ... ششمین سالگرد ازدواجمان را دیروز بیخ تا بیخ سر بریدی ! خونش پای تو ...  یا من زیادی حساسم !!!! یا مردی که در عبورها و رفتن ها و نشستن و برخاستن ها همیشه شانه به شانه ی من است  زیادی بی تفاوت .   من با شاعرانه ها قد میکشم . در بیت هاست که جان میگیرم . وقتی کسی یخ روی این هیجان ها بریزد ، نمی ماسم ! طغیان می کنم !!!!
 یکی این را به گوشش برساند ...

در اشتیاق گلـــــی که نچیده ام؛می لرزم !

"شمس لنگرودی"

--------------------

نوا نوشت : دانلود نفسم - حبیب

من برگشتم ... از شرجی و گرما و بوی برنج ...

از کنار  زنان و مردان زحمت کش و صمیمی کوچصفهان و رشت که فصل برداشت برنجشان بود و نا امید بودند چرا که سال سال خوبی نبود برایشان ، آنقدر که مجبور بودند امسال هم برای مصرف خودشان غیر از کاشت خودشان را بخورند . من برگشتم ! از سرزمین دماغهای کشیده و پوست های روشن ! از هوای نم و باران و صدای یک بند جیرجیرکها !

از زیتون پرورده و کباب ترش .از شیرینی کلوچه های محلی و رشته خوشکار و ترشی لواشک ها و تمشک ها و پرتقال کوهی.

از زیبایی های بی حد و اندازه ی " صومعه سرا " و جاده ی رو به دریا ی "گیسوم "

از تله کابین" لاهیجان " و شیطان کوهش !

از طبیعت شگفت انگیز قلعه رودخان فومن !

از ماسال  ، منجیل و زیتون هایش و خیلی جاهای قشنگ دیگر و زیبایی هایی که نمیشود وصفشان کرد .

--------------------------

پ ن : به خاطر نق زدنهای بی موقع کیان توی رستورانی از رشت ، عاقبت حسرت باقالی قاتوق  به دلم ماند . اما کباب ترشش معرکه بود خداییش .

پ ن :سفری بود که تا به حال تجربه اش نکرده بودم . برخلاف تصورم ، خیلی خوب شد که رفتم . همسفران خوب و خاطره های خوب لحظاتم را و حالم را عوض کرد .

پ ن : در برگشت توی قم باز هم از کاسبان و مردمش ضد حال خوردیم . هوایش هم بس ناجوانمردانه گرم بود . ( زهره ی عزیز به خودت نگیر ، تو و خوبی هایت را هرگز از یاد نمیبرم ). قم ، همیشه ی خدا طاقت مرا سر آورده ، قربان حضرت معصومه بشوم که نشد بروم پابوسش !

دارم میروم سفر اجباری ؛ اجباری چون اصلا دل و دماغ این سفر را ندارم ...وقتی توی ماشین قرار است کیان خان عین یک بقچه مدام توی بغلم باشد و بهار خواسته های به جا و نابجایش را توی سرم با صدای بلند فرو کند ... خیلی دلم می خواست چند روزی مادر نباشم . خسته ام . خیلی .

-----------------------------

راستی :

از همه تان خواهش عاجزانه دارم اگر برایتان مقدور است ، در حد توانتان ( هرچند ناچیز ) به بچه های محک کمک کنید ! هزینه های درمانشان خیلی بالاست . خیلی بالا . اسم این نوشته را میگذاری گدایی اینترنتی بگذار . اسم مرا میگذاری گدا بگذار اما بیا برای این بچه های معصوم و خانواده های بی گناهشان کاری کنیم .برای یاری رساندن به یک هم وطن حتما که نباید زلزله بیاید ... پس یا علی !

   برای کمک کلیک کن رفیق

 موسسه خیریه محک

نوانوشت :  موسیقی این روزهایم :

     Allaxa                                   و   Katalavaino