اثر انگشت

دلم میخواهد بنویسم . دلم میخواهد هرچه توی این ذهن خراب و درب و داغان است را بریزم روی دایره ...بنویسم اینجا . یکی دونفر بیایند مثل سابق .دستشان را دور شانه ام حلقه کنند . بگویند :'' چی شده ارغوان ؟ هوم ؟''. هرچند غریبه ...اگرچه دور ...اما این دل لعنتی سبک میشد . دارم از اینهمه حرف که نمیشود زد به ستوه می آیم . با خودم چه کردم ؟؟!

پ ن : دلم میخواهد سیگار بکشم . تو بیا بگو ...بیا بگو تو رابخدا من همچین آدمی بودم ؟


اثر انگشت ما، از قلب هائی که لمسشان کرده ایم هیچوقت پاک نمی شود.

زن ها - چارلز بوکوفسکی

نظرات 5 + ارسال نظر
انیران جمعه 28 آبان 1395 ساعت 09:12 http://tutiehend7007.blogfa.com

خب الان من نگرانت میشم
یه حسی درونم وول میخوره
خب بگو چی شده دیگه
توکه همچین آدمی نبودی....

خوب میشوم عزیز دلم

علی پنج‌شنبه 27 آبان 1395 ساعت 22:14

هر جور راحت هستید

علی پنج‌شنبه 27 آبان 1395 ساعت 21:41

ارغوان جان چی شده خانمی
نگرانت شدم....
من که محرم نیستم می دونم ولی می تونم سنگ صبورت باشم

چیزی نیست برادر . خوب میشوم

علی پنج‌شنبه 27 آبان 1395 ساعت 21:35

غمگین که باشی
فرو می‌ریزم
مثل اشک
نه مثل دیوار شهر
که هر کس چیزی بر آن
به یادگار نوشته است.

Baran سه‌شنبه 25 آبان 1395 ساعت 18:51

....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد