یک عدد نادم که منم

امروز خیلی فکر کردم و به ذهنم فشار آوردم تا قسمتهایی از آن ترانه ها  را بخاطر آوردم . 

۲۱ سالم بود. شاید هم بیست، همین حدودها ...

خواستگار آمده بود و با مامانی سر اینکه چرا اذن دخول داده بودشان، درگیری لفظی شدیدی پیدا کردم. رفتم توی اتاق و در را خیلی محکم بستم و کلید را چرخاندم. Case کامپیوتر را روشن کردم و طبق عادت بی درنگ اسپیکرها را ...

آهنگی از barcode brothers بود . "I am sending you an sms " . 

وُلوم دادم. خیلی . خیلی زیاد .

 بعد از آن بلافاصله  Dragostea Din tei ازo-zone وAsereje از las ketchup. آنقدر صدا بلند بود که خودم تهوع گرفته بودم :) 

آهنگ که تمام شد صدای گریه های مامانی را شنیدم. لعنت به من . چرا انقدر وحشی بودم همیشه ی تاریخ. چرا انقد سرکش و پست بودم. چرا هربار عصبی شدم، همه چیز را بی رحمانه به هم میریختم؟!

پ ن :این روزها بهار به اقتضای بلوغ و نوجوانی، گاهی صدایش به مخالفت بالا میرود. به نشانه ی اعتراض گاهی. آنهم بسیاااار کم. دلم که  میگیرد به مامانی فکر میکنم که هر ۶ تایمان به نوبت ....

اگر به آن روزها توان برگشتنم بود .... لعنت به ما بچه ها 


نظرات 2 + ارسال نظر
اسماعیل بابایی شنبه 7 دی 1398 ساعت 08:12 http://fala.blogsky.com

به نظرم بستگی داره به این که ناراحتی بابت چی باشه...؛ خیلی وقت ها پدر و مادرها عامل گرفتاری بچه هاشون می شن یا نظر نادرستشون رو به اون ها تحمیل می کنن؛ در این صورت کاملا طبیعیه این رفتارها!

اونکه اره. اون مورد خیلیییی زور بود و بارها هم این حرکت تکرار شده بود...
اما خب ...
به گریه های مامانم نمی ارزید :(

پویا شنبه 7 دی 1398 ساعت 00:59 https://imyou.blogsky.com/

این پشیمونی‌ها خیلی گرون قیمتن و باید حفظ بشن چون بهای سنگینی بابتشون پرداخت شده این حفظ کردن تلخه ولی سازندس

حفظ شدن. حتی اگه آدم خودش فراموش کنه، روزگار و چرخ گردون یادش میندازه
از اونجا که دار، دار مکافاته ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد