ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
شال را روی سرم مرتب میکنم. یقه ی مانتو کمی باز است. ریسک است، نمیشود که دائما مراقب بود و با شال لختی احتمالی آن قسمت را پوشاند. مقنعه سر میکنم و به فرق کج موهایم دقت میکنم. با ناخن سعی میکنم درستش کنم. خوابم می آید و کلافه ام. دیشب خوب نخوابیده ام .
تا دیر وقت خانه ی پدر بودم . مامان کتفش شکسته و عیادت کننده داشت تمام طول روز را و تا ساعتی که من و بچه ها برگشتیم خانه، هنوز عموها و عمه ها نشسته بودند.
موهای وزوزی از مقنعه دسته دسته بیرون میپرند و دورتادور صورتم را میپوشانند.آرزو میکنم ای کاش صاف بودند.ای کاش کچل بودم. ای کاش الان کسی رختخواب پهن میکرد جلوی همین پلیس بعلاوه ی ۱۰ کنار آموزشگاه و میخوابیدم. بسیار خسته ام...
+مثل لباس پهن شده روی بند رخت
با باد در نبرد و گلاویز گیره ام ..
امید صباغ نو
بشنوید :
معجزه ست خنده هات. اردلان طعمه
سلام.چه خوب که دوباره مینویسی.
عزیزم :) چه خوب که شما هستین
سکوت کمر فکرم را شکست
خسته ام از تظاهر به خندیدن
به بودن به ایستادگی به صبر
کاش میشد به عزرائیل رشوه داد
اینجا روی این کره ی خاکی
پراست از آدم هایی که
مرا نمیفهمند و فقط ترجمه ام میکنند
آن هم به زبان خودشان!!
پ.ن :شب خوبی داسته باشید
زیبا بود ...