سلام !

چمدان ها و اسباب سفر را که چیدیم توی صندوق عقب ، کلید به دست ، برگشتم وسط هال . همچین حسابی همه چیز را چک کردم . شیرگاز و آب و حتی تمیزی و ترتیب خانه را . لامپ راهرو را روشن گذاشتم و اینجا بود که با خودم زمزمه میکردم همه چیز مرتب است تا هفته ی بعد که برگردم . اما سفر یک هفته ای من به شکل ناباورانه ای به طول انجامید . قرارم تا سر ماه بود و رسیدم به نیمه های ماه بعد . عروسی خواهر بد نبود . شلوغی و سر و صدا و بیخودی رقص و هلهله ها چیزی نیست که بتوانم بگویم خوب بود چه که روحیه  و طبع من با این تعاریف و برنامه ها بشدت ناسازگار است . بخواهم خلاصه اش کنم  : همه چیز تا عروسی و دست به دست دادن خواهرم و همسرش قابل تحمل بود حتی مدل موهای من که خانم آرایشگر زده بود یک چیزی به میل خودش پیاده کرده بود روی سرم ،علیرغم تمام تاکیدها و حساسیت من . و همین مزید بر علت شد تا من بیش از پیش برای پایان جشن ، لحظه شماری کنم . خواهرم که از کنار ما رفت ، نه اشکی توی چشمهایم جمع شد نه حتی دلم از رفتنش گرفت . فقط خسته بودم . خیلی خسته .

از فردای عروسی اما .... بماند . بماند نفرت امروز من از کسی که قرار بود دوستش بداریم و خودش دلیل انزجارمان شد . بماند تحمل عجیب من توی آژانسی که ما را با خود از جغرافیایی به کیلومترها آنطرف تر میبرد و فقط "ناهید " میخواند آن وسط و من توانستم  کل مدت را بی هیچ اعتراضی ، سکوت کنم. حتی وقتی راننده به میل خودش زد روی تکرار ترانه ی " نامه رسون نیگام کرد ". بماند 26 خرداد ی را که تولد بهار بود و خلاصه شد به یک جشن دو سه نفره  ... بماند شناخت آدم های جدید و خودخوری های من از دریدگی و گستاخی شان . بماند از این خانه به آن خانه شدن ها و یک شب اینجا و دو شب آنجاهای من و بچه ها. بماند هر روز و هر شب از چمدان لباس برداشتن ها و مسواک برداشتن ها و حتی کفش و جوراب  سوا کردن ها و دوباره بشور و تا بزن و بچین توی همان چمدان که زندگی یک ماه من و بچه ها خلاصه شده بود در حجم آن . بماند ناهار و شام هایی که انتخابش دست من نبود و ثمره ای جز اضافه وزن نداشت . بگذریم که هر چه بود ، خوب یا بدش گذشت و بماند که بیشتر بد بود تا خوب . و اما سر ماشین که چرخید به سمت خانه ، به سمت شهرکرد عزیز، تمام خستگی سفر دود شد و رفت هوا . که اینجا را انگار خدا ساخته دقیقا وسط سینه ی من . بنیان شهرکرد را انگار بنا نهاده اند در دهلیز های قلب من . دوستش دارم  خیلی زیاد  .خدایا ! آرامشم ... آرامشم را از من نگیر . آمین .

----------------

پ ن : روزه گرفتن با وجود بچه ها علی الخصوص کیان که حالا برای خودش سری درآورده بین سرها ، بسیار سخت و طاقت فرساست . روزه های همگی و طاعات یکایک تان قبول درگاه حق .

* ممنون از دوستانی که به یادم بودند و دلشان میخواست سریعتر برگردم . فدای محبتتان .


* آآآآآآآآآآآخ قمیشی ! یادش بخیر و این ترانه اش


نظرات 10 + ارسال نظر
گلابتون بانو چهارشنبه 18 تیر 1393 ساعت 13:12

رسیدن به خیر. خسته نباشی.
حالا چرا این قدر طولانی شد سفرت؟ واقعا هیچ جا خونه خود آدم نمیشه!

عروسی خواهرت مبارک. انشاالله خوشبخت باشه.

این آقا پسر توپولی آقا کیانه؟!

قربانت
بله کیان خانه :)

دریا سه‌شنبه 17 تیر 1393 ساعت 22:29 http://www.manotanhaeiham62.blogfa.com

ارغوان!!!!!!!!!
خوشکل شده اینجا
بخصوص با این عکس زیبا از بهار خانوم
یاد اون لباسش افتادم وقتی اولین بار دیدمش

راستی
خوب نیستم

شازده کوچولو سه‌شنبه 17 تیر 1393 ساعت 17:55 http://24989.blogfa.com

سلام عزیزدلم ببخش ، اینقدر این روزا درگیر لیست سفارش کتاب و صحافی کتابای ناقص و ثبت مجدد کتابا هستم که اصلا فرصت نفس کشیدن ندارم البته با این حال بد و داغونم همین بهتر که این روزا به شلوغی بگذره ...
دلم خیلی تنگولیده و ممنون که عکس پهلوون کیان رو گذاشتی کاش کنارش بودم.ضمنا تولد بهارجون مبارک
این شب و روزها التماس دعا

مامان رهام سه‌شنبه 17 تیر 1393 ساعت 13:12

سلام ارغوان عزیزم خوبی
نمازو روزت قبول ،خستگی که در رفت؟
خوبه که برگشتی !
سفر همینه خوب یا بد میگذره اما تجربه ای میشه و باید ونباید هایی تو ذهنت شکل میگیره که تو سفرای بعدی بکارشون میگیری

کاش بودم کنار این گل پسرت و یه گاز محکم از دستای کوچولوش میگرفتم محبت اینجوری هم نوبره

فدای تو

سلام عزیز دلم.خوبی‏?رهام عزیز خوبه‏?فدای تو آجی.پاشو بیا ببینیمت خو بعد هرکاری خواستی باکیان پهلوون بکن

آلما دوشنبه 16 تیر 1393 ساعت 08:35

سلام ارغوان جان
خوشحالم که بالاخره برگشتی خونه خودت .هیچ جا خونه خودت نمیشه حتی خونه بابا ...بعد ازدواج البته
بچه های گلتو ببوس واز آرامش بعد اون سختی لذت ببر
بابت اهنگ قمیشی تشکر واقعا
عاشق ترانه هاشم که تو هر سن وحس وحالی حرف دله

آره آلما جان . قمیشی قبلنا خیلی بهتر از الانش می خوند

انیران دوشنبه 16 تیر 1393 ساعت 00:31 http://tutiehend7007.blogfa.com/

چقدرخوشحال شدم که عکس کیانت رو دیدم...وقتی که حالش خوبه ودیگه درگیر اون تخت لعنتی نیست...

فدای تو انیران جان . نه شکر خدا که تخت فقط برای دو روز دست و پای پهلوون کوچولوی خونه ی ما رو بست . خدا همیشه سلامتی بده به همه ی آدما . آمین

شیما یکشنبه 15 تیر 1393 ساعت 22:21

به به تشریف آوردین شماااااا؟
خدارو شکرررر که اومدی...
الهی...بچه م چقدر با مزه افتاده...
خودت خوبی آجی؟

بلی بلی مشرف شدیم :‏)‏مشغول آب بازی بوده همش.فدای تو

علی یکشنبه 15 تیر 1393 ساعت 21:38 http://fall-a-man.blogfa.com

سلام

سلام

خدایا آنقدر خرابم که هیچ مرهمی آرامم نمیکند.مرا در آغوش خود بگیر،دلم آرامشی خدایی میخواهد…

قابل توجه سهیلا :))))))))))))

سهیلا یکشنبه 15 تیر 1393 ساعت 18:36

سلام عزیزم
خیلی خوش اومدی
چقدر اون حس راحتی و آرامشت موقع برگشت به منزل و شهر آروم و قشنگ شهرکرد رو حس کردم.انگار که منم همراهت بودم
خدا رو شکر که بسلامت برگشتید
آخ عکس کیان رو دیدم دلم خیلی هواشو کرد...شاید باور نکنی امروز ظهر که خوابیدم همه ش خوابشو میدیدم....عزیز دلمه والا
الهی بگردم برای بهار....طفلی تولدش چقدر آروم برگزار شد...روی ماهشو میبوسم و تولدشو تبریک میگم به این بانوی خردادکوچولو
سرفرصت بهت زنگ میزنم ارغوان جان...میبوسمت

ای بنازمت سهیلا با این پلاس بودنت توی نت . زنده باد . روی هوا میزنی وب ها و نوشته های دوستان رو . همیشه برقرار باشی عزیز دلم . عاشقتم بخدا . پاشو بیا پیشمون . بوس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد