ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
میدانی ؟
وقتی من تاحالا کافه نرفته ام ؛ تنها یکبار آنهم کلاس پنجم با مدرسه رفته ام سینما ؛ کار بیرون ندارم . توی خانه روزگارم میگذرد ؛ رفیقی برای گپ و گفت به قول بچه ها face to face ندارم و گوشی ام از این سیستم اندروید ها هم نیست ؛ عاقبتش میشود همین دیگر . توی نوشتن کم می آورم . من فقط میتوانم از چهاردیواری خانه بنویسم . از اینکه چه حسی دارم وقتی نمیشود کتاب خواند و فیلم خوب دید . من میتوانم از زن بودن مادری بنویسم که دلواپس تربیت بچه هاست و برای شوهرش چای تازه دم میکند توی قوری و وسواس عجیبی دارد که فقط مختص خودش است . من کسی را در اطرافم ندارم برای نشانه گرفتن و سوژه کردنش .
میدانی ؟
از علم دنیا عقب کشیده ام اما عقب مانده نیستم . مدرکم همینطور دست نخورده و آپدیت نشده مانده اما سرک میکشم همه جا تا بتوانم بخوانم و بفهمم و حرفی برای گفتن داشته باشم . من دارم سعی خودم را میکنم . من اینجا را دارم ، تا دلم از واسطه ی دوری دلبر نگدازد !
-----------------
آرزو نوشت : استرداد را دوست دارم ببینم ؛ چون حمید جان فرخ نژاد را یک دل سیر تماشا میکنم و بازی اش را قورت میدهم و حظ میبرم .
یادش بخیر نوشت : هوا داره سرد میشه ؛ یادم رفته اما گمونم همین موقع ها بود که کنارها می اومد به بازار ... یادش بخیر دزفول ؛ چیدن کنار و لذت ترش و شیرینی اعجاب انگیزش !