دلم تنگ شده برای یک غافلگیری حسابی ...

این روزمرگی ها ی بیخود و بی جهت دارد سوهان روحم میشوند کم کم ...آشفته ام از یکپارچگی اینهمه زحمت بیهوده ... تمام چیزها و آدم ها و موجودات و ناموجودات دست به دست هم داده اند تا توش و توانت را بگیرند ، احساساتت را بکشند و تو هی قدم میزنی خودت را و راه میروی توی گذشته ات وآخر سر برای هزارمین بار و بلکه بیشتر، درمی یابی که توی این عمر لعنتی هیچ غلطی نکرده ای !

----

- راستی ! ادامه اش نده ریحان ! این بحث های یک خط در میان بی فایده است . نمی شود که ! 

- دیشب برای بی خانمان های فیلیپینی اشکم در امد ... خدایا ! رحمتی !

* هیچ کاری بی معنی تر از این نیست که بخواهی برای کسی که برایش مهم نیستی ، از خودت بگویی !

**به دوست داشتن ات مشغولم ...

همانند سربازی که ،

سال هاست ...

در مقری متروکه ،

بی خبر از اتمام جنگ ...

نگهبانی می دهد .


--------------

*ماه کامل می شود / فریبا وفی

**زانیار برور


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد