دیشب توی ماشین به علی گفتم :" اینجا با تمام غرابت و تنهایی اش ! شرف دارد به توی آن ! فامیل بودن . " پر بیراه هم نمیگفتم . می دانید چیست ؟ اینجا زندگی ، زندگی خودم است ، تمام و کمالش . با وجود همه ی زخم هایش که باقیست ، امیدوارم .   به بچه هایم هر طور بخواهم میرسم و با همسرم هر جور که بهتر می دانم رفتار میکنم . اینجا شهر خوش آب و هوایی ست ، پشه های غریب گزش را که بگذاریم کنار – غریب گز را از زنی توی فضای سبز نزدیک خانه شنیدم که عقیده داشت اینجا پشه هایی دارد که تا بدنت به حال و هوا و صد البته آب اینجا عادت نکند حسابی دمار از روزگار غریب بی نوا در می آورند ! راست و دروغش گردن خودش – خلاصه ، سوای پشه های عجیبش ، تا حالا که همه چیزش عالی بوده شکر خدا . از مردم غریب پرست و مهمان نوازش ! از امکانات مرکز استانی اش ! از خانه ی نقلی اما دلنشین و گرممان ( که الحق و الانصاف صاحب خانه ای داریم بی آزار و سر توی زندگی خودش فرو برده و انساااااااااااان ) . من جز آقای صاحب خانه – که روز اول سعادت دیدارش را آن هم برای یک یا دو دقیقه داشتم - دیگر هیچکدام از اهالی ساختمان سه طبقه ی مان را ندیده ام . گاهی عصرها اگر افطار علی را زود آماده کنم ، فرصتی میشود تا با بچه ها برویم فضای سبز نزدیک خانه . بهار دوچرخه سواری می کند و کیان هوایی تازه می کند و دست و پایی تکان میدهد از آغوش من . من هم کاشف به عمل می آورم ببینم کجای نقشه ی جغرافیا ایستاده ام  و گاهی ( فقط گاهی ) به گذشته ی نه چندان دلچسب زندگی ام می اندیشم تا قدر عافیت امروز را بهتر و بیشتر بدانم . چهاردهم که بیاید ، میشود یک ماه که ساکن شهر جدید شده ایم . شکر خدا ، علی سرگرم کار و بار است در دفتر رفیق نیکوکاری که خدا برایش بسازد شبانه روز که دست ما را هم گرفت . ( خدایا ! به حق بزرگواری ات ، پاداش آدم های خوب را فراموش نکن تا از مهربانی و دلسوزی شان دلسرد و نا امید و پشیمان نشوند ! ) . رفاقت علی و دوستش برمیگردد به دوره ی ارشدشان توی ارومیه . آقای "ر" و خانمش خیلی خیلی خیلی ماه هستند . دو دختر بسیار مهربان و دوست داشتنی دارند که انصافا هوای ما را دارند همه جوره . کسانی که با تمام مشغله شان سعی بر این دارند که ما را از حال و هوای تفرج و سیاحت بی نصیب نگذراند با اینهمه جای دیدنی که اینجا دارد . خدا خیرشان دهد ، کوچکترین زمان ممکن دست یافته و فراغ بالشان را به ما اختصاص می دهند .

تا اینجا برای امروز کافیست . باقی نوشته بماند برای فرصتی دیگر اگر دست دهد انشاالله .

پ ن : دست همگی تان درد نکند . همه تان که رفاقت را خداییش دو دستی چسبیده اید و هوای مرا اگرچه دورادور ، دارید . شب های قدر یاد تک تکتان بودم بخدا . کور شوم اگر دروغ بگویم ایضاً.

امروز نوشت : کیان را بردم و واکسن چهارماهگی اش را زد. بچه ام حسابی مرد شده برای خودش . جز یک جیغ خیلی خفیف ، صدایش در نیامد قربانش شوم من .

دل نوشت : دلم برای خواهرانم بدجور تنگ شده . عید فطر را اگر خدا بخواهد می رویم ولایت .

عکس در ادامه مطلب

  
http://www.8pic.ir/viewer.php?file=90468557204769562168.jpg

http://www.8pic.ir/viewer.php?file=86085515788406393827.jpg

http://www.8pic.ir/viewer.php?file=62183389883740174629.jpg

http://www.8pic.ir/viewer.php?file=67052299411698322224.jpg

http://www.8pic.ir/viewer.php?file=14512370766819867613.jpg

http://www.8pic.ir/viewer.php?file=14080625800324732601.jpg

http://www.8pic.ir/viewer.php?file=60245015950578779825.jpg

http://www.8pic.ir/viewer.php?file=58702009536041946948.jpg

ببخشید ، حجم عکسها بالا بود ، فرصت کم حجم کردنشون رو نداشتم . 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد