ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
دیشب جایی بودیم . توی یک مهمانی . بهار توی اتاق با بچه ها، گرم بازی بود .
من ، کنار علی ... یکی آمد جلو و خواست از عمو و زن عمویش عکس بگیرد .
با خودم گفتم :وااااااااای توی این وضع ؟ روزهای آخر 8 ماهگی !
کوتاه آمدم . گرفت .
همیشه در کنار علی عکس هایم زیباست ... چهره ام زیباست ...
-----------------------------------
پ ن: در فرصتی با رمز ، می گذارم برایتان ! باید فکر کنم ...
درد نوشت : نکند روزهای قرص اعصاب برگردد !!!! نکند از زندگی دوباره سیر شوم وقتی ، زمانی !
ثبت شود لطفا : دلم میخواهد ، بچه هایم فقط کنار علی بزرگ شوند اگر نبودم زمانی ! اگر برگشتی نبود از آن اتاق ! به کار و بار علی و احساسش کار ندارم ! به اینکه با کی ، بعد من ، روزگار بگذراند ! اما بهار ! خصوصا بهار ! به هیچ زنی نباید بگوید :مامان ! جز من که برایش می میرم هر لحظه ...هر روز ... هر شب .
دست خودشان نیست
وقتی از فرط معصومیت
با تابشی از جنس عشق
روح های ولگرد بعدازظهر را
بر نیمکتی سنگی
کشتار می کنند ،
چشم هایت .
از : مصطفی مستور