خاطرم نیس تا 16 سالگی بیشتر از تو ، از کی بدم می اومد ...! عین یه بختک بزرگ ... عین یه سد محکم جلوی من ... چقدر رو اعصابم بودی !
یادمه ... یادته ... ؟
یادته دیکتاتور بودی ... یادته اذیتم می کردی ؟ یادته چقدر میتونستی بد باشی ؟
اون روزها گذشت ... کودکی های من ... نوجوونی های تو ...... 4 سال اختلاف سنی زیادی نبود اما دنیای من و تو به سبب تو ! خیلی با هم فرق می کرد .چشم دیدن هم رو نداشتیم !!!و خوب میدونی من بی دفاع بودم و باعثش تو بودی !
اما حالا چی ؟ چطور میتونی اینقدر مهربون باشی ... اینهمه خوب و دلسوز و یکرنگ و دل نگران ؟
سنگ صبور روزهای تلخ من ! حالا شدی عزیزترین موجودی که گاهی از همسر و فرزندم هم برام عزیزتر میشی ... از مادر و پدر!چی باعث میشه بتونی اینقدر دلواپس باشی و نگران اینکه زندگی ماها خوبه ... روی رواله یا نیست ؟این علاقه ی من نه بخاطر حمایت هاته... نه بخاطر اینه که فکر کنی تا کنارمی دوستت دارم ! نه ... تو اونقدر خوبی و مهربون که دوست دارم تمام خوشی های دنیا همیشه مال تو باشه ... برای تو باشه ... شاید تصورش برات سخته که الان چه بغضی توی گلومه وقتی به تو و خوبی هات دقیق تر شدم ! زنده باشی ... و عاقبت بخیر ... و این تنها کاریه که از من حقیر بر میاد خواهر ! تولدت مبارک ... چ خوب شد که بی رو دربایستی و بی بهانه تونستم حرفهای بیخ گلومو اینجا بهت بگم ... بابت تمام سالهایی که بودی از خدا ممنونم ... حتی روزهای لج و لجبازی های خواهرانمون ! و از خدا میخوام به حق روزهایی که می گذرونم در کنار همسر مهربون و دوست داشتنی ت همیشه دلت خوش و لبت خندون باشه ...
فدای تو
ارغوان ... کسی که باشی یا نباشی کنارش ، همیشه دعا گوی توست!
امروز تولد توست.
ستاره های نگاهت را
بگو ببارند ،
زمین، نمیرد از تشنه گی.
تولدت مبارک ... استاد محمد نوری