ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
تو ریختی عسل ناب را به کندوها / به رنگ و بوی تو آغشته اند شب بوها
شبی به دست تو موگیر از سرم وا شد / و روی شانه ی من ریخت موج گیسوها
تو موی ریخته بر شانه را کنار زدی / و صبح سر زد از لابلای شب بوها
و ساقه ها همه از برگ ها برهنه شدند/ و پیش هم که نشستند آلبالوها_
تو مثل باد شدی؛ گردباد ... و می پیچید / صدای خنده ی خلخالها، النگوها
ودستهای تو تالاب انزلی شد و ...بعد، / رها شدند در آرامش تنت قوها
***
شبیه لنج رها روی ماسه هایی و باز / چقدر خاطره دارند از تو جاشوها
تو نیستی و دلم چکه چکه خون شده است / مکیده اند مرا قطره قطره زالوها
«فروغ» نیستم و بی تو خسته ام کرده ست/ «جدال روز و شب فرش ها و جارو ها»
شنیده ام که به جنگل قدم گذاشته ای/ پلنگ وحشی من! خوش به حال آهوها...
شاعر: پانته آ صفایی