تو ریختی عسل ناب را به کندوها / به رنگ و بوی تو آغشته اند شب بوها

 شبی به دست تو موگیر از سرم وا شد / و روی شانه ی من ریخت موج گیسوها

 تو موی ریخته بر شانه را کنار زدی / و صبح سر زد از لابلای شب بوها

 و ساقه ها همه از برگ ها برهنه شدند/ و پیش هم که نشستند آلبالوها_

 تو مثل باد شدی؛ گردباد ... و می پیچید / صدای خنده ی خلخالها، النگوها

 ودستهای تو تالاب انزلی شد و ...بعد، / رها شدند در آرامش تنت قوها

***

شبیه لنج رها روی ماسه هایی و باز / چقدر خاطره دارند از تو جاشوها

 تو نیستی و دلم چکه چکه خون شده است / مکیده اند مرا قطره قطره زالوها

 «فروغ» نیستم و بی تو خسته ام کرده ست/ «جدال روز و شب فرش ها و جارو ها»

 شنیده ام که به جنگل قدم گذاشته ای/ پلنگ وحشی من! خوش به حال آهوها...

شاعر:  پانته آ صفایی

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد