یه اسلحه لطفا !
بی مجوز ... با مجوز !
برای کشتن حیوون های آدم نمای اطرافم احتیاج دارم !
کسی شریک جرم من میشه همینجور بی دلیل ؟
یه سلاح کشنده لطفا !
--------------------
ی مدت نیستم ... خودم میخوام که نباشم ... خسته م خیلی !
لعنت خدا بر هر چی پیرزنه سگ جونه ... اونایی که با زنده موندنشون فقط زندگی دیگران رو تباه میکنن .... اونایی که خدا رو هیچوقت به یاد نداشتن و حواسشون نیس اون دنیایی هم هست و همینجور فقط زخم میزنن ... فقط زخم میزنن... فقط زخم !
سفر کوتاه یک روزه به قم ...سعادت زیارت نداشتم با این وضع ...از خانه به خانه .
ولی دلخوشم بانو زمزمه های توی جاده ی مرا در بزرگراه معصومیه خاطرش هست
و برایم کاری می کند .
------------------------
پ ن : ساعت 5 صبح که من توی جاده با وجود بخاری و گرمای ماشین دور از جان شما مث سگ میلرزیدم ! نارنجی پوش داشت جارو میکشید خیابان مه گرفته ای از اراک را ...
خداییش بچه هایش خیلی حرامزاده باید باشند که شغل پدرشان را با خجالت به یاد بیاورند . پدر یعنی این !
پ ن : یکی لطفا آهنگ Adele - Rolling In The Deep رو برای من ایمیل کنه
فیلتره همه جا ...
دایه* و بَوه *که از شهر برگشتند ، توی قیافه ی هر دویشان غم بود . قیافه ی بوه بیشتر کلافه بود تا ناراحت . اما دایه واقعا غصه داشت . چانه ش میلرزید . چشمش به من و ستاره که افتاد ، اشکش ریخت روی گونه هایش . هر دو دویدیم و پاهایش را بغل گرفتیم . قدمان تا همانجا میرسید . بوه نشست و صدایش را انداخت توی گلو که : سهراب ! قلیون رو چاق میکنی بوه ؟ و یک آه بلند از ته دل کشید . زود دست به کار قلیان شدم تا خودی نشان بدهم و خستگی راه را از تن پدر بگیرم .
دایه از آن شب به بعد ، همش توی خودش بود . خیلی وقتها میدیدم که با گوشه ی می نا*ش دماغش را میگیرد . این بدبختی که به سرمان آمده بود از دیر آمدن های بوه از سر زمین به خانه و دونگدال* های هر روز و شب دایه دیار* بود . به خوبی میشد فهمید این خانه دیگر آن خانه ی سابق نمیشود . توی شهر دایه را جواب کرده بودند که دیگر بچه اش نمیشود و بوه بعد از آن به کوچکترین بهانه به جان ما می افتاد . آنقدر میزدمان که دیگر ازش میترسیدیم . هیچوقت پیش نیامد بعد از آن که من و ستاره بنشینیم روی زانو هایش و توی سر و کله ی هم بزنیم . کم کم به گوشمان رسید پدر میخواهد دایه را تار* کند برود و اکرم دختر ترشیده ی یعقوب را بگیرد . دایه ساکت نماند . برای همین هم هی کتک میخورد و زیر مشت و لگد بود . عمه پروین هم با اینکه همسایه ی دیوار به دیوار مان بود ، انگار که بدش نمی آمد . چون اصلا جلوی برادرش را نمیگرفت تا دایه بدبختمان را سیاه و کبود نکند . یعقوب چُلاق ، شرط گذاشته بود برای بوه که زنت را طلاق بده تا دست اکرم را بگذارم توی دستت. روزی که دایه رفت ما خیلی پی اش گریه کردیم . از دماغ و دهنش خون میریخت. خیلی زار زدیم اما وقتی بوه با سنگی بزرگ درست زد توی گودی کمرش دیگر تاب نیاورد و با نفرین به بوه و جد وآبادش، لنگ لنگان ، راهش را کشید رفت .
پاپا* برای بوه پیغام فرستاد که : پدرسگ بی همه چیز ! باید کمرت را از وسط نصف کنم چون کمر دخترم را عیب دار کردی . پاپا ، خان ده بالا بود . همه چیز داشت . فت و فراوان . از زمین و گله گرفته تا نوکر و خدمتکار . اما آن زمان با همه ی جاه و جلالش نتوانسته بود جلوی دایه را بگیرد که زن بوه نشود . خاطرخواه هم شده بودند و نمیشد کاری اش کرد . پاپا همیشه میگفت : بوه تان هیچ چیز نداشت . من آدمش کردم . و دایه با شنیدن این حرف همیشه اخمش توی هم میرفت .
دایه و بوه خیلی با هم خوب بودند . یاد ندارم قبل از آن ، حتی بوه یکبار سر دایه داد زده باشد .همیشه یا او را پری خاتون صدا میزد یا پری جان .
بالاخره بوه کار خودش را کرد . دایه را طلاق داد و همان روز اکرم را عقد کرد و آورد خانه . من و ستاره عین سگ نگاهش میکردیم اما اکرم ، بی چشم و رو تر از آن بود که حتی ناراحت شود . توی خانه ، جای دایه مان را گرفته بود و کاری از دست ما بچه ها ساخته نبود .
یک ماه گذشت و ما جرأت نداشتیم به دیدن دایه برویم . خانه ی پاپا هم خیلی دور بود . و اگر بوه میفهمید سرمان را بیخ تا بیخ میبرید . قبلا بهمان حالی کرده بود که چقدر بدش می اید حتی حرفش را هم بزنیم .
آن روز صبح ما با صدای جیغ و داد عمه از خواب پریدیم . بوه رفته بود سرِ زمین و اکرم داشت نان میپخت . عمه همه اش تکرار میکرد :
- خدا لعنتت کنه جعفر ! حضرت عباس برایت نسازد ! پری خودش رو کشته . عاقبت خینش را زدی بهمون *!!!
من و ستاره فقط جیغ میکشیدیم . نمیدانستیم باید چیکار کنیم . توی بغل هم میلرزیدیم . انگار که بیشتر میترسیدیم تا غصه دار باشیم .
روزی که خواستند دایه را خاک کنند فرستادند پی ما . بیرون ده ، دایی شاهرخ با یک پیرهن مشکی و سر و ریش آشفته منتظرمان بود . آنجا که رسیدیم پاپا دوید سمتمان و دوتایی مان را محکم بغل گرفت و داد میزد : روله ! روله جانِم !
عمه آن شب خانه ی ما بود . با اکرم پچ پچ میکرد . شنیدم که میگفت : پری بچه داشته که خودش را کشته . با می نایش خودش را از درخت بزرگ چنار توی حیاط پیر* آویزان کرده بود .
---------------------
دایه : مادر / بوه : پدر / می نا : شال محلی زنان بختیاری / دونگدال : ترانه ی عذا /دیار : مشخص ، پیدا /تار کردن : دک کردن ، کنار گذاشتن / پاپا : پدربزرگ / خینش را زدی بهمون : خونش را گردنمان انداختی / روله : فرزندم ، عزیزم / پیر : امامزاده
ارغوان :آذر 91
---------------------------------------
آهنگ آرامش بخش این روزهای من !
صبح :
چای ، صبحانه ، بشین پاشو ، خداحافظ ! بازم بیاین اینورا !( مهمان های شب بعد از صرف صبحانه رفتند )
.......................
( دقایقی بعد ):
نظافت و جمع و جور کردن خانه ای که شب گذشته روی هوا رفته انگار ... مهمانی دیشب را فراموش کن ! از نو بپز .. از نو بشور !
از نو ... از نو ....
......................
ناهار :
عالی ، ممنون ! معرکه بود قورمه ت ... مزه ی قورمه های خوزستان رو میداد و...و.. و...
چای ، چای ، چای و چااااااااااااااااااااااااای ...بشین پاشو !بشین پاشو ! بشماااااااااار ...
ما فعلا بریم تا شب ....
- باشه ، منتظرتونم !
...............
الان : از پای این سیستم جامونده ت پاشو از نو برنج های خیسونده رو دم بزار ... برای شب مرغ بپز ... خودت رو آماده ی ریختن سری به سری چای کن ....
- آدمی مگه ؟؟؟؟
....................
این شهر
شهر قصه های مادربزرگ نیست
که زیبا و آرام باشد
آسمانش را
هرگز آبی ندیده ام.
من از اینجا خواهم رفت
و فرقی هم نمیکند
که فانوسی داشته باشم یا نه
کسی که می گریزد
از گم شدن نمی ترسد !
رسول یونان
رودی کوچکم
قفل اسکله را می بوسم
توقع دریایی ندارم.
دور از تو
فواره ی بی قرارم
پرپر می زنم
که از آسمان تهی
به خانه ی اولم برگردم.
"شمس لنگرودی"
----------------------
پ ن : بعد از سالها تونستم از حصار اینهمه سایت فیلترشده پیداش کنم ... یادش بخیر
Britney Spears - I m Not A Girl Not Yet A Woman.mp3
دست زیبای بهار ...دست مهربان ترین دختر دنیا !
در ادامه ...
باران شب یلدا ...
هدیه ی صبح گاهی ما از سقف اتاق چکید ...
قطره قطره قطره ...
نتیجه اینکه : کتابهای قانون شریک مان ، شسته شد و لپ تاب زیر آب اتصالی اش شد ...
نبودم چند روزی ...
نگرانتان کردم ببخشید .
بعد از این کمتر میشود بیایم کنارتان .
به سبب استراحت تجویز دکتر عزیز ...
و من واقعا توانایی پیشین رو ندارم .
همگی تان را دوست دارم زیاد موفق باشید و شاد
دعا برای ما هم اگر شد که بشود ممنون میشوم ...