یکی دو روزیست سرمان کمی خلوت شده ... !!!

گوش شیطان کر ... چشم حسود کور ... اسپند دونه دونه ! اسپند سی و سه دونه ! بترکه چشم حسود و بیگانه!!! « هرکه‌ از دروازه‌ بیرون‌ بره، هرکه‌ از دروازه‌ تو بیه / کور‌ بشه‌ چشم‌ حسود‌ و بخیل،
شمبه‌زا‌، یکشمبه‌ زا، دو‌شمبه‌زا، سه‌شمبه‌زا، چار‌شمبه‌زا، پنجشمبه‌زا، جمعه‌زا سبنج‌ و سپند، پیغمبر‌ ما کرد‌ پسند ... علی کاشت، فاطمه‌چید، بهر‌حسین و حسن‌
به حق‌ شاه‌ مردون، درد‌ وبلا‌ را بگردون
شمبه‌زا، یکشمبه‌زا، دوشمبه‌زا، سه‌شمبه‌زا، چار‌شمبه‌زا، پنجشمبه‌زا، جمعه‌زا»
زیر‌ زمین‌ ، روی‌ زمین، زاغ‌ چشم، میش‌ چشم، ازرق‌چشم، هر که‌ دیده‌، هر که ندیده‌، همسایه‌ دست‌ چپ، همسایه دست‌ راست، پیش‌رو، پشت‌سر، بترکه‌ چشم‌ حسود‌ و بخیل!!!!

وقتی بهشت عزوجل اختراع شد
حوا که لب گشود عسل اختراع شد

در چشم های خسته ی مردی نگاه کرد
لبخند زد و قند بدل اختراع شد

آهی کشید، آه دلش رفت و رفت و رفت
تا هاله ای به دور زحل اختراع شد

حوا بلوچ بود ولی در خلیج فارس
رقصید و در حجاز هبل اختراع شد

آدم نشسته بود، ولی واژه ای نداشت
نزدیک ظهر بود، غزل اختراع شد

آدم  که سعی کرد کمی منضبط شود
مفعول فاعلات فعل اختراع شد

"یک دست جام باده و یک دست زلف یار" 
این گونه بود، ها! که بغل اختراع شد 

حامد عسگری


دلم یک زیارت امام رضا(ع) می خواهد خدااااااااااااااااااا!

از وقتی یادم می آید آدمی نبوده ام که دنبال آزار احدی باشم ... به داشته های کسی حسادت کنم و چشم دوخته باشم ... از کسی کینه ای به دل گرفته باشم ...سرک کشیده باشم توی کار و زندگی کسی ... زخم هایی توی زندگی ام برداشته ام که تا به امروز  خیلی هایشان را جز خدا کسی خبردار نیست ... سعی کرده ام فراموششان کنم اگر بشود ... اگر بگذارند .

از این بابت است که به خود مفتخرم ! و می بالم ... نه تظاهر می کنم و نه فخر می فروشم . بابت فرزند سالم و خوبی که دارم و همسری که اینهمه دوستم دارد مفتخرم و شکرگزار...

تازگی ها به این نتیجه رسیده ام ، عوض غرولند کردن با خودم به دردسرهای جدیدم نیز ببالم ... به فراموشی بیش از حد پیرزن ... به اینکه از کوچکترین تا بزرگترین نیاز روزانه اش را با وجود من است که برطرف می کند ... این روزها حتی بدون وجود من یک دست به آب ساده هم نمی تواند برود ... و من با این حال و روزم باید تمام سعی ام را بکنم تا آسیبی به او نرسد ... زمین نخورد ... کار اشتباهی نکند ... حرف نسنجیده ای نزند ... بی خبر از خانه بیرون نرود ... من به خود می بالم که آنقدر قدرت دارم که جز برای خود ، کودک و همسرم به پیرزن سرویس می دهم و چونان کودکم راه و چاه را نشانش می دهم ...

................

پ ن : آقا اجازه ! مجابم به غیبت های طولانی ... بخدا سرم خیلی شلوغ است ! ببخشید دوستان ... برمیگردم اگر عمری باشد

پ ن : جناب جهانشاهی ! از لطف بی اندازه تان سپاس ... از این باب هم می بالم به خود که در دوردست ها کسانی هستند که بی هیچ نام و نشانی داشتن و دانستن از من به فکر خوشحال کردن منند ... انیمیشن های مورد نظر را نشد که ببینم ... یافت نشد ...

پ ن : زهره و امیر عزیز ! دوستان پایدار من توی محیط مجازی ! به داشتن هر دویتان می بالم ! زنده باشید !